• امروز : سه شنبه, ۱۵ مهر , ۱۴۰۴
  • برابر با : Tuesday - 7 October - 2025
کل 1742 امروز 0
1

سرودی سیاه برای حسین سرودی / یک نفر اینجا مرد!

  • کد خبر : 50463
  • ۱۰ مهر ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۴
سرودی سیاه برای حسین سرودی / یک نفر اینجا مرد!
تا خبر رسید که یک نفر دیشب مُرد! و او به عبارتی تنهاترین سرلشگر دنیا بود و پشت‌بند همین جمله طولانی‌ترین آه بی‌غیرتی در اواسط مهرماه بر می‌خاست، کسانی دعوت به سرخاک می‌کردند و عده‌ای مرگ این جوری را مقبول‌تر از تماشای دلتنگی سرودی زنده می‌پنداشتند. اما برای اینکه بهانه‌ای داشته باشی برای نرفتن به سرخاک یادگاری‌ترین سردسته از دست رفته دهه ۳۰، می‌شد فقط حرف یکی از نزدیکترین دوستانش را شنید.

01 1

o‌ تا خبر رسید که یک نفر دیشب مُرد! و او به عبارتی تنهاترین سرلشگر دنیا بود و پشت‌بند همین جمله طولانی‌ترین آه بی‌غیرتی در اواسط مهرماه بر می‌خاست، کسانی دعوت به سرخاک می‌کردند و عده‌ای مرگ این جوری را مقبول‌تر از تماشای دلتنگی سرودی زنده می‌پنداشتند. اما برای اینکه بهانه‌ای داشته باشی برای نرفتن به سرخاک یادگاری‌ترین سردسته از دست رفته دهه ۳۰، می‌شد فقط حرف یکی از نزدیکترین دوستانش را شنید. گفت:

ـ‌ به کی باید تسلیت بگویم؟

تا مرده شوی به پا کیزگی تک‌سوار سیه‌چرده ناسازگاری دل ببندد که با مرگش تماشایی‌ترین آلبوم دیده نشده دو دهه مهم از تاریخ پیدایش ورزش مدرن در ایران را هم با خودش دفن کرد. یک نفر فرصت داشت که بگوید:

ـ او دق کرد!

اصلا این غصه نداشت که او بی‌سربازترین امیر یک بعدازظهر اول پاییز بود (یک بار بر جدول خیابان روبروی منزلش عابران را چنان تنها به تماشا نشسته بود که گفتم که اگر بگویم برای مصاحبه حاضری؟ خنده‌اش بگیرد).

… اما … او را سرلشگری، حسین سرودی نکرد. پس به عبارتی نه چندان حتمی، او خیانت دیده‌ترین قیصری بود که دق کرد. گلت پونه شود، روزگار!

o‌ کسی که در آخرین تابستان پیش از مرگش بگوید که «از مجلات هم بدم می‌آید» و حاضر نشود بگوید که اولین مثانه گاوی که خریده است (تا نویی درست کند) در کدام تابستان بی‌مرگ بوده است؟ پس من چه داشتم که از او بنویسم. باید از رفیقان گرمابه و گلستان و خرزهره می‌پرسیدم. هفته مرگ گذشت و نشد. منوچهر گفت که به خاطر چهلسش می‌شود.

گفت از آقا بیژن و تیمسار غفاری و بویوک آقا و آقا مبشر و برومند و تیمسار ایزدپناه و شکیبی و عدل بپرس. بی‌خیال رفیقان گرمایه سرد و گلستان خزان زده و خرزهره چهار فصل. تیمسار غفاری گفت زنگ می‌زنم، نزد. بویوک آقا و آقا بیژن و عارف خان هر چه داشتند، گفتند. پشت تلفن چشمهایتان هم شاید پُر شد. روایت نکردند که من چیزی بنویسم. نقاشی کردند. جوان شدند و دوباره پیر گشتند. پسر آقای ایزدپناه طوری حرف زد که یعنی اول وقت بگیرید.

ـ آخ هنوز هم؟

o‌ با این حساب تیمسار پدر سالار تنهای بر افروخته از مس غیرت همیشگی، که از یک نظر بی‌نظیرترین چهره تاریخ ورزش ایران بود، اتفاقات فراموش نشده در تاریخ نهفته از جمله جنجالی‌ترین انحلال باشگاه در تاریخ ورزش ایران را که در زمان ریاست او در فدراسیون فوتبال رخ داد (شاهین) با خود مفقود کرد. این جالبترین خاطره‌سوزی این ۷۰ سال پیرکردنی ست.

به هر حال او خود را مالامال از حرف‌های نگفته سنگین در اتوبوسی قراضه به نام تاریخ مکتوب ورزش ایران جا گذاشت. یا به عبارتی صمیمانه‌تر: جا ماند، چون دلش میخواست!

او، هر چه دلش میخواست انجام می‌داد. اگر می‌خواست با خسروانی بجنگد، می‌جنگید، بوسیدن بیژن قهرمانو بعد از پیروزی دارایی بر تاج هم نوعی جنگ است. می‌خواست شاهین را منحل کند. می‌کرد. می‌خواست لخت شود تا بچه‌هایش رؤیا باشند، و او در عرق‌ریزترین رئیس یک فدراسیون باشد می‌شد. در همین تمرینات سنگین بود که غلومی‌اش تاب نیاورد و اردو را ترک کرد.

می‌خواست خوش طینت‌ترین دیکتاتور ورزشی یک قاره پهناور باشد، می‌شد. او هر چه می‌خواست می‌کرد. حتی اگر جهیزیه دختر دشمنش را جور می‌کرد. حتی می‌خواست بگوید: رفیق چیز بدی‌ست درست نیست دهشاهی‌ات را با او قسمت کنی، می‌گفت. اما قسمت می‌کرد. شیرش مال تو، خطش مال من.

رم ـ شهری پر از دفاع

بیوک جدیکار (راست) و حسین سرودی، آماده می‌شوند تا در برابر توپچی‌های ۳۷ سال پیش ایتالیا قلدری کنند.

02

03

تیم فوتبال دوچرخه‌سواران (بعدها شد تاج) در سال ۱۳۳۸ در افغانستان. عارف قلیزاده، پرویز کوزه‌کنانی، محمد خاتم، علی دانایی فرد، حسین سرودی، بیوک جدیکار، محمود بیاتی و بسیاری از بزرگان ناشناس فوتبال قدیم ایران.

گُلت پونه شود، روزگار!

o‌ وقتی بانوی ژرمنی به آلمان بر گشت. اینقدر نشکست. وقتی سرطان حنجر را عمل کرد، التوبه! التوبه! اصلاً!. اما وقتی که آخرین رمقش را در برابر رفیقان هدر داد، دیگر … چکه … چکه …. کرد. گلش پونه شد و قندانش را باد برد. پس آخرین کتاب‌هایش را هم بخشید و فهمید که باید بمیرد. با یک سکته قلبی در تنهایی مطلق درونی، آن هم در خانه یک گماشته مهربان (معذرت می‌خواهم، واژه گماشته خیلی قشنگ است، حتی قشنگ‌تر از «پناه بر غریبه») و گویا یک سکته مغزی در بیمارستان، پیش از آن که از آشیانه تهران به لانه تنگ روزهای آخر عمر در نزدیکی‌های اقیانوس ظاهراً آرام برسد، اجازه نامه تدفین جلو چشم همه آن آدم‌هایی بود که حالا می‌توانستند سنگ تنهاترین امیر دنیا را به سینه بزنند. این را به سختی می‌توان گفت. به همان سختی که او دلش را راضی می‌کرد تا همه آدم‌های تیم ملی‌اش را ۳ روز تمام در بازداشتگاهی مملو از آرامش و صوری دربند کند و به آنها بگوید که بخاطر شرف این خاک، کمی آتش باشند.

گُلت پونه شود. روزگار

o‌ وقتی بریده، از رفیقان گرمابه و گلستان و خرزهره و نزدیکترین آدم‌هایی که با آنها در متکای مشترک خوابیده بود، و هنگامی که صاحبخانه تازه به دوران رسیده‌ای که روزی، روزگاری می‌گفت: «تخم چشم من مال تیمسار است، حتی اگر خانه هم بخرد حین ندارد منزل ما اسباب کشی کند» او را جواب کرد و زمانی که دارایی‌اش «چند میلیون تومان» را رفیقی دیگر بالا کشید، پس جایی باید دیده می‌شد که لامپی روشن داشته باشد، حتی اگر روزگاری سرجوخه جوانمرد او باشد.

اموالش را فروخت. همه آن چیزهایی را که سال ها غبارش را با لبخندی سنگی پاک کرده بود، خراج کرد. در خیته خانه‌اش نشست. خود کارش را در آورد. جدولش را حل کرد و چشم به در دوخت، آن هم به انتظار عزرائیلی که آدم‌های تنها را معمولاً بوسه می‌بخشد. شرکت در خاکسپاری بی‌شکوه کاپیتان پیری که دیگر از همه چیز بریده بود،. مثل هم‌نفرینی با تنگدستان ازلی ست:

ـ گُلت پونه شود!

o‌ جمعه‌ها وقتی زمین فوتبال کالج، اجتماع بدوی نوبالغانی می‌شد که همگی دنبال چیزگردی می‌دویدند، کوچه پر از پیرزنانی می‌شد که نشانه‌های آخر آخر زمان را در آن میدان می‌دیدند. میدانی که غرب آن را به عنوان «شهربازی» و کالجی‌های تهران آن را به عنوان «میدان شرف» در دل نام گذاشتند. پس در آن میدان، بازندگی و برندگی باید هم مكتوب باشد. تیم بازنده باید کاغذی با امضاء می‌کرد که حکم شکست خود را تا ابد در صندوقخانه‌های تیم‌های پیروز، جاودانی می‌پنداشت. این کتبیه در جنگ‌های قرون وسطی هم به اندازة زمین کالج غرور نمی‌آورد.

حسین سرودی هنوز یک دانش‌آموز بود. هنوز کسی او را شبیه تیمساری نمی‌دید که بعدها رئيس فدراسیون فوتبال شد. حتی شبیه همان سرودی نبود که بعدها همزمان در تیم‌های ملی بسکتبال و فوتبال ایران، یک بازیگردان رؤیایی و یک کاپیتان پر ابهت بود. زمین دانشگاه، حالت یک تپة وسیع را داشت. بعدها در آنجا عمارت دانشکده هنرهای زیبایی ساخته شد. سرودی باشگاه کانون جوان آقا شعاع را تمرین می‌داد.

بازیکنان این تیم می‌دانستند که پیش از آن که آقای سرودی لخت شود، آنها باید اول به گچ‌فروشی بروند و بعد زمین را خط‌کشی کنند. هیچکس در این تمرینات حق صحبت نداشت. انضباط آن میدان، سکوتی را می‌طلبید که در نجیبانه‌ترین اردوگاه‌های نظامی دیده نمی‌شد: یک قهرمان باید در سکوت بزرگ شود. یکی از غیر قابل بخشش‌ترین حرکات یک قهرمان این بود که دست‌های او در جیب‌هایش باشد».

روزگاری که ابوالفضل صلبی می‌توانست در اولین تمرین خود در یک پنجشنبه آبی (باشگاه کانون جوان) شرکت کند، قرار بود. با پدر و مادرش برای زیارتی سالانه به قم برود. بلیت روز سه‌شنبه آماده بود. از سرودی اجازه گرفت. سه‌شنبه عصر وقتی مراسم زیارت تمام شد. او به پدرش گفت که باید به تهران برگردد.

فردا صبح پدر، پسر را که در ته دل نبخشیده بود سوار اتوبوسی کرد تا هفت ساعت در جاده های خاکی تهران ـ قم جلو برود.

بازیگران وقتی گچ و طناب خریدند و میدان را آب‌پاشی و خط‌کشی کردند. حسین سرودی را دیدند که سر ساعت تمرین را شروع کرد. صلبی همانجا از سرودی آموخت که برای یک قهرمان، از دست دادن اولین تمرین، بعدها پیدا کردن بهانه‌های شکست را مثل آب خوردن راحت می‌کند.

یک چیز دیگر هم بود. آنها در قیافه سرودی که همزمان کاپیتان تیم‌های فوتبال، والیبال و بسکتبال باشگاه دوچرخه‌سواران ـ و بعدها ملی ـ بود. ابهتی را می‌دیدند که داشتن آن همه تشویش‌های آدم را از بین می‌برد و آدم راحت‌تر می‌تواند پشت استکان چایی خودش حاضر باشد. با آن ابهت، قندان آدم را با جرات نمی‌کنند، ببرد. حتی توفان …

انضباط آهنین حسین جبارزادگان و حسین سرودی ـ دو انار لهیده این میدان متبرک! … در دارایی، کانون جوان و نیرو و راستی به حدی قابل رعایت کردن بود که همه می‌دانستند:

ـ بدون حرف و پاک باید بجنگند.

تا فداکاری، ضعف‌های تکنیکی را جبران کند.

٤٤ سال پیش هم وقتی اعضای تیم‌های مشت‌زنی و بسکتبال نیرو و راستی به دعوت باشگاه گالاتاسرای ترکیه چمدان‌ها را بستند، هر کس کامیون ارتشی نیمکت‌داری را در جادة تهران ـ بازرگان می‌دید که حامل دو تیم ورزشی است فکر کرد آنها سربازانی هستند که به جنگی سیاه در میدان طاعونی «ترابوزان» می‌روند. آنها با اینکه خیلی خوشحال به نظر می‌رسیدند، ولی اصلاً حق شوخی نداشتند. آنها فقط راجع به مسائل ورزشی صحبت می‌کردند. تیم بسکتبال ۷ نفره بود. ۶ بازیکن و فقط یک مربی: فریدون شریف‌زاده. هنوز جاذبة سبز سود و سرمایه توسط همراهان بی‌رگ دهة ۶۰ کشف نشده بود.

o‌ تیم ملی برای حضور در اولین المپیک تاریخ ورزش ایران، باید انتخاب می‌شد تا به لندن برود: ۱۹۴۸، یا ۱۳۳۷.

کاظم رهبری، رهبر دستپاچة تیم ملی بسکتبال پیش از تماشای مسابقات قهرمانی باشگاه‌های تهران ۸ نفر را انتخاب کرده بود. حسین هاشمی (کانون جوان) مرحوم کاراندیش (دارائی) اصغر احساسی (بانک ملی) دکتر حسین صعودی (کانون جوان) فریدون اشتری (تهرانجوان) حسین جبارزادگان (دارایی) مهندس رفعت‌جاه (کانون جوان) و حسین سرودی (دبیرستان نظام).

«کوچه» فرانسوی در تمرینات اشتهاآور در محل دانشکده افسری، بیشتر از همه به حسین سرودی چشم داشت که گردانندة تیم بود. و به حسین جبارزادگان و صعودی‌پور که از شوت‌کن‌های خوب تیم ملی بودند. حتی به اصغر احساسی و اشتری.

بعد از یک ماه تمرین، هواپیمای ۴ موتوره‌ای که چند جوان شگفت‌زده را به قاهره می‌برد آنها را به رم و به لندن رساند. لندن شهر باران زده‌ای بود که به ولع بینایی و نجابت فقیرانه چند جوان ایرانی می‌خندید.

بازی اول با فرانسه بود. ایران در ده دقیقه اول از حریف جلو بود. هر کدام از فرانسوی‌ها یک پله نردبان، بالاتر از این طرف‌ها بودند. شوت آنها هم بهتر بود.

4

5

تیم منتخب تهران ـ در اواخر دهه ۲۰ ـ ردیف اول نشسته از راست: سرودی در ردیف آخر اولین نفر از راست در میان کردستانچی، والی، خاتم، محسنی شکیبی، خان سردار (با کت و شلوار)، اصغری، بقائی، رازی و….. دیده می‌شود.تیم منتخب تهران ـ در اواخر دهه ۲۰ ـ ردیف اول نشسته از راست: سرودی در ردیف آخر اولین نفر از راست در میان کردستانچی، والی، خاتم، محسنی شکیبی، خان سردار (با کت و شلوار)، اصغری، بقائی، رازی و….. دیده می‌شود.

6

۱۳۳۰ـ تاج در امجدیه: ایستاده از چپ: حسین سرودی، محسنی، مرحوم حسین مقیمی، کارلو (اهل چکسلواکی)، ساوجی، ناصر ملکه، نادر افشار.

نشسته از چپ: بیوک جدیکار، ژرژ مارکاریان، پرویز کوزه‌کنانی، مهدی صفری، محمد خاتم، عارف قلیزاده، هوشیار، اصغر جدیکار، محمود بیاتی.

استادیوم ۸۰ هزار نفری رم (ایتالیا ـ ۱۳۳۳) تیم فوتبال ارتش ایران از چپ: حاجیان، جدیکار، حریرچی، مهدی صفری، مصطفوی، حاج مختار، حسین سرودی، محمود بیاتی، احمدی، جعفرزاده و والی.

7

اتاقی در حومه خاطره

بچم‌های ایران را یک چیز از پا درآورد: خطا.

آنها به جای آموختن ریزه‌کاری های تدافعی به شوت‌های از راه دور عشق می‌ورزیدند که تُوپ را چون ماهی، با نیمه دایره لغزنده‌ای به تور بیاندازند. همین بلای جان شد. فرانسوی ها تا تکان خوردند، ما خطا کردیم. ما می‌توانستیم آنها را بگیریم. آن زمان وقتی توپ به خارج از میدان می‌رفت کرنومتر نمی خوابید و حتی می‌شد توپ را بیشتر از سی ثانیه نگه داشت. فرانسه ۶۲ به ۳۰ بُرد.

وقتی تیم ایران با شگفت‌زدگی تیم ملی ایرانند را ۴۹ـ۲۲ بُرد، رئیس سازمان ورزش، به تک تک قهرمان‌های پیروزی که هر دم خدا، در مترو گم می‌شدند، ۵ پوند جایزه داد.

متروی قدیمی لندن، قدیمی‌ترین متروی جهان، گویا اختراع شده بود که جان بدهد برای گم شدن. آدم می‌سوزاند همه چیزش را به خاطر گم‌شدن در آنجا. ابوالفضل صلبی ۲ بار گم شد، اما پلیس وقتی بسته گمشده را صبح یک روز کم نور به اردوی ایران تحویل داد مثل خود قاسم رسائلی ـ قهرمان مشت‌زنی ـ بود که عاشق گم شدن در مترو بود، خدا بیامرز.

حالا اگر بلیلی در آن دنیا بخواند، سرودی یاد سوت بلبلی‌های اصغر احساسی در هواپیمای بین راه لندن ـ تهران می‌افتد که در حاشیه آن سوت، همه در لذتی مشترک به خاطر بازی‌های درخشان صعودی‌پور و آقای جبار، و سرودی فرو رفته بودند. تیم ایران در بین ۲۶ کشور شرکت‌کننده چهاردهم شده بود. قدکوتاه و خط مغشوش دفاع ایران قابل دفاع نبود. بعدها بسکتبال زیباتر شد. در آن روزگار کسی نمی‌توانست توپ را به تخته بزند و گل کند. حتی کسی نمی‌توانست روی سبد آبشار بکوبد. هنوز ثانیه‌ها اینقدر سرعت نگرفته بود. آنها از لندن دست خالی نیامدند. چند توپ نیمدار و دست دوم بسکتبال هم خریدند. آنها به مکزیک (۶۸ ـ ۲۷)، به کوبا (دوبار ۶۳ ـ ۳۰ و ۳۶ ـ ۷۰) و کانادا (۲۵ ـ ۸۱) باختند. همه دوست داشتند در لندن پاس‌های سرودی را ببینند. مثل حاضری پدری برای پسرانی ….

o‌ بعد از اندن سرودی به راه‌آهن رفت. غیبت در قرارهای تمرین و مسابقه، آدم را از مردی می‌انداخت. بی‌قراری برای مردانگی در یکی از شب‌های یخ زده بهمن سال ۱۳۲۷، مثال شد. ساعت ۶ بعدازظهر باید در زمین راه‌آهن باشند. مسابقه دوستانه با آمریکایی ها، آن هم با توپ آمریکانی و آن هم با پیروزی بر آنها وقتی «شیرین‌تر» می‌شد که چین غرور را در صورت سرودی ببینی.

کوچ به دوچرخه‌سواران، و دوباره تمرینات سخت و مقرراتی حسین آقای سرودی. کلاس‌های سختی که در حین انجام آن، حق نداشتی به آینه نگاه کنی، کاکلت را بالا بزنی و یا سار خست‌های را که زیر پایت دارد به خاطر قطره‌ای آب بیات تشنگی می‌خواند، توی جیب گرمکن‌ات بگذاری.

شاگرد حق توجیه هیچ نوع بی‌انضباطی، اعتراض و دیر کرد را نداشت. برای آقای صلبی این جور مصیبت‌ها به خاطر یک اظهار نظر بی‌منظور صورت گرفته است.

مسابقات باشگاهی تهران ـ سال ۱۳۳۰ شروع شده بود. در رختکن وقتی همه مردان و می‌شدند است دان تیم دوچرخه‌سواران آماده حضور در سالن می‌شدند، ابوالفضل صلبی به این دلیل، جرم سکه‌آوری را مرتکب شد که به کاپیتان سرودی گفت: اگر امروز اینجوری بازی کنیم بهتره.

بسکتبال تهران یک سالن نداشت و مسابقات در زمین‌های جارو زده‌ای برگزار می‌شد که به جای نورافکن در بالای سرش ابرهای فیروزه‌ای پُر بود، کاپیتان سرودی جواب داد که:

ـ حرف نزن.

اظهار نظر یک بازیکن ممتاز در تیمی که انضباط با یقه‌های سفید و برفی‌اش، حکمرانی می‌کند، «غیر قابل بخششتر» از خراب کردن ده گل باشد. به همین خاطر بود که صعودی‌پور بازیکن ممتاز دوچرخه‌سواران رو به ابوالفضل صلبی کرد و گفت:

ـ امروز پشت خط را داشته باش!

آن روز بسیاری از اقوام پسر در دانه کوکب و ابوالفضل صدری، صدراعظم فقیرترین اداره ورزش ایران برای تماشای بازی دوچرخه سواران و جوانان آمده بودند. هیچکس فکر نمی‌کرد بازیکن ارزنده‌ای مثل صلبی در حساسترین بازی باشگاهی دهه ۳۰، یک ذخیره غمگین باشد.

8

۱۳٣٤ـ امجدیه. از راست ایستاده: مرحوم حسین مقیمی، مهدی صفری، حسین سرودی، ساوچی (تیمسار)، اصغر جدیکار،

 نشسته از راست: بیویوک جدیکار، پرویز کوزه‌کنانی، واهان ژرژ مارکاریان (دکتر)، نادر افشار، حاج مختار .

9

تیم ارتش ایران با بهره گیری از ملی پوشان در اوایل دهه ۳۰.

 ردیف بالا … از راست: سفیری، نهرود استواری، ایرج مصطفوی، محمد ساوجی، محمود بیاتی و حسین سرودی.

 ردیف وسط … از راست: حاج مختار، خشکبارچی … ، ایرج خاتم، حریرچی و ایرج عرفان.

ردیف پائین از راست: سیادت، حریری، جدیکار، عارف قلیزاده، نادر افشار، پرویز کوزه‌کنانی و جعفرزاده .

10 11

زمانی که حسین سرودی سردسته انفجاری تیم دوچرخه‌سواران اسامی ۵ نفر حاضر میدان را خواند، صلبی، مثل مجرمی بی‌جرم، سر به پایین انداخت و روی نیمکت ذخیره‌ها نشست. او حتی دهانش را باز نکرد که بگوید: یک قهرمان باید بخشیدنی‌ترین کالای یک اجتماع پرهیجان باشد. هیچ حرفی نزد. سرش را پایین انداخت تا در بین تماشاگران چشم‌های مشتاق و آشنا را نبیند.

12

تیم ملی بسکتبال ایران کاپیتان سرودی (نفر اول نشسته از چپ)

14

در یکی از سه شنبه‌های آقای عظیمی، سرودی حاضر به مصاحبه نشد، ولی در عکس شرکت کرد.

13

از ردیف ایستاده (اول) ناصر مفخم (ورزشی نویس قدیمی) و اکبر مالکی اشناتر هستند. از ردیف دوم: ابراهیم حاجیان (همدورة سرودی در فوتبال)، علی محب استاد، احمد ایزدپناه (پدر دو و میدانی ایران)، میرزانی (قهرمان اسبق وزنه‌برداری ایران ) آشناترند.

از ردیف سومی های: جانانپور (مرد قدیمی دو و میدانی)، تیمسار عباس ایزدپنا (رئیس اسبق سازمان تربیت بدنی ایران) دوم ابراهیم رحیمیمان (فوتبالیست قدیمی ـ معروف به ابرام چپ‌بال)، تیمسار حسین سرودی (با علامت ضربدر) و جعفر کاشانی معروف‌تر هستند. در ردیف نشسته: محمد صالحی (داور)، مرتضی امینی، ناصر عظیمی، مهدی مناجاتی، عمو فرامرز ظلی، باقر زرافشان و حتی من دیده می‌شویم.

صعودی‌پور، عباس هاشمی اصغر احساسی، حسین سرودی و کامیز مخبری به میدان رفتند جوانان بی‌ادعا با پُر امتیازترین جوان اهل سید تهران قدیم کمال مشحون از دوچرخه‌سواران جلو افتادند.

کاپیتان سرودی زمانی برای راهنمایی تیم خواست (تایم اوت) و گفت:

ـ صلبی بیا تو.

در تایم اوت، سرودی با گفتن یک جمله به بچه‌های تیم که «هیچکس به غیر از صلبی حق شوت کردن ندارد». سینه‌اش را سبک کرد و همه فهمیدند که حتی تنببه صلبی هم به خاطر «تیم» بوده است. دوچرخه‌سواران در آخر بازی پیروز شدند، آقای سرودی کوزه کوزه آب پاک روی دست صلبی و همبازیانش ریخت.

15

تیم ملی سال ۱۳۳۰ در کراچی، ایستاده از راست: شکیبی، برومند، جدیکار، کوزه‌کنانی، نادر افشار و سرودی.

نشسته از راست: مرحوم حسین مقیمی، مهدی نصیر اوغلی، مدنی، مرحوم نادر افشار نادری و محمود بیاتی.

گفت: «آقای صلبی، ما اگر این بازی را می‌باختیم، مقصر شما بودی و دیگر به طرف این تیم نباید می‌آمدی.» وصلبی در عمرش فقط به خاطر یک جمله تنبیه شده است.

o‌ تیم ملی بسکتبال عازم مسابقات آسیایی دهلی ۱۹۵۱ بود: مرحوم علیرضا اوشار، دکتر حسین صعودی‌پور، حسین سرودی (سردسته)، حسن خالق‌پور، مهندس کمال مشحون، دکتر حسین رضی، ماشاء‌الله صفی‌یار، رضا معصومی، کامبیز مخبری، ابوالفضل صلبی.

فقط سه تن از اینها یادگار روزهای گم شدن در مترو لندن بودند. اردوی یک ماهه در ژاندارمری خیابان شاپور و سفرباد اکوتا به دهلی، شهری به رنگ «قهوه‌ای سیر»، که سی‌تارش فقط زیر درخت‌های بلوط می‌چسبد.

غیبت حسین جبارزادگان، بار حسین سرودی سردسته پرشور تیم ملی بسکتبال را بیشتر می‌کرد. پاهای سرودی همزمان با مسابقات بسکتبال، در خدمت تیم ما تیم ملی فوتبال ایران بود که در دهلی ۱۹۵۱ دوم شد.

سرودی هرگز «سبد و دروازه» را قاطی نکرد. او اعجوبه‌ای بود که پیراهن مدیریت یک دسته ورزشی، قواره اندام عضلانی‌اش بود. همه بچه‌های تیم بسکتبال در دهلی در یک اتاق بزرگ می‌خوانیدند. آنها زیر افتاب داغ، در بازی اول در حالی که تا سه دقیقه به پایان بازی از تیم ژاپن جلو بودند ۴۰ ـ ۳۴ باختند!

برمه حریف دوم ایران بود که ۸۴ به ۳۸ باخت. شکست از فیلیپین قهرمان پیش‌بینی شده میدان دهلی با نتیجه ۶۵ بر ۴۶ اتفاق افتاد در دیدار با هند، در حالی که صدای گوشخراش تماشاگران میزبان، حتی امکان شنیدن سوت داور را پایین می‌آورد و داوران، نشان می‌دادند که سی‌تار هندی را بیشتر از سه‌تار ایرانی دوست دارند، تیم ملی ایران ۶۳ بر ۵۲ به پیروزی رسید و به تنها مدال برنز تاریخ بسکتبال ایران دست یافت.

جوان‌های ایرانی در دهلی غذاهای تند تند می‌خوردند و سرشان را به پایین می‌انداختند و بدون این که حرفی بزنند به میدان می‌رفتند. آنها پیروزی خود را مدیون سکوت محترمانه‌ای می‌داشتند که حتی از خنده‌های بی‌قهقهه‌ای که به دندان آسیب برساند، جلوگیری می‌کرد.

در بازگشت پیروزمندانه از دهلی، وقتی اعضای تیم بسکتبال در پاکستان منتظر فرود داکوتای حامل قهرمانان هموطن بودند، خبر رسید که به علت نقص فنی هواپیما، همه چمدانهای قهرمانان از آسمان به پایین ریخته شد و حتی کم مانده بود که برای گناهش باز هواپیما کورکچیان وزنه‌بردار سنگین وزن هم به پایین انداخته شود!.

سرودی حتی آن روز هم نترسید.

o‌ دهه ۳۰ دهة ترک بازار فوتبال ملی ایران، دهة قهرمانان «اکازیون آبگوشت» بود. بیوک جدیکار، عارف قلیزاده، نادر افشار، پرویز کوزه‌کنانی، داود ارغوانی، مهدی صفری، اسامی پر رنگی بودند. یک خاطره از اولین سال‌های این دهه لوطی‌گری گردن کلفت بزرگ تیم‌های ملی را نمایان می‌کند. بازی نیروی هوایی ـ تاج:

نتیجه تیم مهم نیست. دنده‌های بویوک آقا هم مهم نیست که در آن بازی در برخورد با سرودی می‌شکند. مهم این است که هنوز بویوک آقا بعد از ۴۰ سال از وقتی دست به دنده‌هایش می‌کشد یاد سرودی می‌افتد که «مردی پاک و با اخلاق و بی‌نظیر در رفاقت» بود.

جدیکار، سرودی را بی‌نظیرترین بازیکن تاریخ بسکتبال می‌دانید «مثل همین مجیک جانسون، باهوش و باور نکردنی بود. باور کن»! ۸ سال تمام برایش بلیت آمریکا را فرستادند. نرفت که نرفت. نرفت که یاد عزیزان کند. پارسال هم که محمود بیاتی به خانه‌اش زنگ زد که

ـ حسین برایت چی بفرستم؟

گفت آسپرین. بویوک آقا آسپرین را از بیاتی گرفت و دوتا هم پیراهن یادگاری آقادری را برایش آورد، تهران.

آسپرین محمود، طعم نعنای رفاقت می‌داد. سردرد را بست خوشباشی بدل می‌کرد، اما اضطرابی شیرین می‌آورد. جامی‌داد بیفتد روی جدول پیری. با خانه‌های ارغوانی و بیشتر کبود.

و بخندد به همین خاطر، به یک فرمایش از یک مسئول ورزش که «من در زنگ‌های ورزش مدرسه هم ورزش نکرده‌ام» و بگوید: آخ! اینها دیگر کی هستند؟

و سرلشگر رفیق سالار آهی بکشد که «من سال ها به خاطر آدم‌هایی دعوا کردم که بسیار کوچک بودند». این را به منوچهر گفته بود «من باید از آنها عذر بخواهم» این را هم «انقلاب دست‌ها را رو کرد، کاش ما آن موقع رفیقانمان را شناخته بودیم» و گفت که «عاطفه تغییر ماهیت داده» است.

عارف قلیزاده که حسین سرودی را در قرینة میانی دفاع تیم ملی فوتبال دهة ۳۰ همیشه به عنوان جفت داشت، حالا می‌گوید «سرودی معرکه بود، حیف شد».

این شمار ابدی بعد از مرگ بزرگان است.

«دفاع قدرتی او را کمتر کسی داشت، پرش او را کسی نداشت. بهترین یک وسط بود. شعور ورزشی، دیسیپلین و مدیریت حسین حرف نداشت. او نمونه جوانمردی و افتخار همه ما بود. هیچکس عرض آن ۱۵ سال تیم ملی مثل حسین نبود».

o‌ آخرش هم اینطوری شد. گفت می‌خواهد به آلمان برود. اما سر از آن دنیا در آورد، پس دیگر به همه آنهایی که با مثانه گاو با جوراب، توپ درست کرده‌اند تا بچگی‌شان ارغوانی شود باید شب بخیر گفت. برای گوشه‌گیران این شب بخیر را می‌شود تلفنی هم گفت، تا حداقل یک عکس از جوانی خود را به یادگار برای آدمی بفرستند. و گرنه مثل همین می‌شود که شد. گل آدم پونه می‌شود، که چرا چیزی ندارم از او بنویسم؟

به چه درد من می‌خورد که بعد از مرگ یک سردار، مسابقه نیروهای مسلح ایران به اسم او باشد با نباشد.

16

حضور در اولین دورة بازی‌های آسیائی (دهلی ـ ۱۹۵۱)  ردیف پائین از چپ:  نادر افشار (تیم ملی فوتبال)، دکتر  حسین صعودی‌پور( تیم ملی بسکتبال)، حسین سرودی  (تیم‌های ملی فوتبال و بسکتبال)، محمود بیاتی عارف  قلیزاده و ژرژ مارکاریان (هر سه از تیم ملی فوتبال) 

ردیف بالا از چپ:  حسن خالق‌پور (تیم ملی بسکتبال)، پرویز کوزه‌کنانی (تیم ملی فوتبال) ابوالفضل صابی (تیم  ملی بسکتبال) و  غلامحسین پیروی.

17

تیم ملی بسکتبال ایران در تورنمنت ترکیه (١٣٣٤)  ایستاده از چپ: مهندس کمال مشحون، حسین جبارزادگان، حسن نیکو، میزبان ترک، امیر علائی،  ابوالفضل صلبی و پرویز ثافی.

نشسته از چپ: ماشاالله صفیار، حسن خالق‌پور، دکتر  حسین صعودی‌پور، مرحوم علیرضا اوشار، مرحوم  مهندس کامبیز مخبری، حسین سرودی (سردسته)، منوچهر طاهری و رضا تهرانی. 

18

لینک کوتاه : https://khanehbasketballiran.ir/?p=50463

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا و توهین باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.